- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با امام حسین علیه السلام
در غـمت پـیـرهن صبـر دریـدن دارد نـفــس نـالـه و فــریـاد بـریــدن دارد زیر بار غـم تو عرش به هم می ریزد پـس قـدِ عــمـۀ سادات خـمـیـدن دارد دیـدن دشنـۀ بی رحـم و سر خـونـیـنت از دم خـیـمـه به گـودال دویـدن دارد جرعه جرعه می سرخ ازبدنت جاری شد نیـزه ای گفت به شمشیر چشیدن دارد خـاتـم شـاهی تو نـرخ طلا می شـکـند دشمنت خـیره شد و دید خریدن دارد این تن زخمیِ صد چاکِ به خاک افتاده با سُم اسب روی خاک کشیدن دارد؟
: امتیاز
|
آخرین لحظات عمر سیدالشهدا علیه السلام
آسمان در شُرُف صاعقه ای سنگین بود نـفـسِ باد، پُـر از زمـزمـۀ یـاسـیـن بود چـه بـلایــی بـه ســـرِ آیـنـه هـا می آمـد! که چهل روز و چهل شب، دلشان پُر چین بود غم این طایفه را هیچ کسی درک نکرد غم این طایفه، بر دوش فلک سنگین بود عَصَبِ تُرْدِ گیاهان به جنون می پیوست بر لـبِ دشـت، فـقـط زمـزمۀ آمیـن بود تَنِ خورشید، به پـابوس مُحرّم می رفت روز، هرچند به پایان خودش بد بین بود آب، زیر عَلَم مشک، تَرَک بر می داشت هـمۀ فـلسفـۀ عـشـق و وفـا درایـن بـود نـای نی، تلـخ ترین مـرثیه را می نوشید گرچه در کام حسین بن علی شیرین بود
: امتیاز
|
آخرین لحظات عمر سیدالشهدا علیه السلام
ازپشت زین به خاک چو خورشید دین نشست برخاست شورشی که فلک بر زمین نشست از شش جهت بـلند شـد آهی که دود آن بر طاقِ مـنظرِ فـلکِ هـفـتـمین نـشست افلاک را سرشک مصیـبت ز سر گذشت ایّـام را غـبار عـزا بر جـبـیـن نـشـست آن بـی حـیـا که سیـنۀ او جای کیـنه بود بر سـیـنـۀ شـریـف امام مـبـین نـشـست خونی به خاک ریخت که در چرخ چارمین در خونِ دیده، عیسی گردون نشین نشست برخاست طرفه گردی از این تیره خاکدان بر روی ساکـنان بـهـشت برین نـشست گل های لاله رنگ به دامان ز دیده ریخت این خار غم چو بر دل روح الأمین نشست شد وحشتی که شورش محشر ز یاد رفت وز آن بـنای عـالم هـسـتی به باد رفـت
: امتیاز
|
آخرین لحظات عمر سیدالشهدا علیه السلام
تـیـر ستم چو بر دل سلطان دیـن رسید بس بی امان به قلب رسول امین رسید نـه طـاقـت سواری و نـه حالـت نـبـرد یکـباره جـسم اطهر او بر زمین رسید تنها نه این خدنگ به قـلبش رسید و بس تـیـر دگر بر آن گـلـوی نـازنـیـن رسید دشمن پیـاپی آمد و دیگر مگو چه کرد دیگر مگو که زخمِ چنان و چنین رسید زآن جسم چاک چاک، عدو دست برنداشت ضربت فزون زحد؛به امام مبین رسید جبـریل بود و دیـد از آنان چو این ستم زد صیحه آن چنان که به عرش برین رسید آدم فـغـان و ناله هـمی داشت در جنان بارید خون زدیده که بر ماء و طین رسید
: امتیاز
|
آخرین لحظات عمر سیدالشهدا علیه السلام
می سوخت در لهیـب تبی آتـشیـن زمین می ساخت پایه های غروری نوین زمان خورشیـد هم چو کـشتی آتش گرفـته ای آواره بـــــود در دل دریـــای آســمــان میساخت خون و تیغ و شهامت، حماسه ای با عـشـق و با حـقیـقـت و ایـثار توأمان مردی به پای خواست که افتد ز پا ستم جانی ز دست رفت،که ماند به جا جهان در عرصه نـبرد تنی چند جان به کـف چـون کـوه ، در بــرابر دریای بیکران یک سوی اوج رایت و ایمان و افتخار یک سوی موج لشکر خونخوار و جانستان در نیمروز گرم، که هر لحظه میگداخت در زیـر آفــتـاب گـدازنده، جسم و جان یک مرد مانده بود و کران تا کران عدو یک تیر مانده بود و جهان تا جهان نشان از دست داده یار و بـرادر، پسر، سپاه از پا فـتاده پــیر و جوان، خرد با کلان دراین چنین دمی به سوی خیمه های او آنجا که داده بـود بـه نـوبــاوگان امـان! دشـمن به پـیـش تاخت که باید جـنایـتی جز این نـبود مـقـصد آن لـشـکر گران بر پای خواست از دل دریای پر ز خون افـراشت قـامـتی که قـیامت شدی عیان فـریـاد زد: بهـوش! اگر نیست دین ترا آزاده بـــاش و تــوسـن آزادگــی بـران ایـن آخریـن پـیـام خـداونـد عـشـق بـود آن دم که می گذشت از این تیره خاکدان
: امتیاز
|
ذکر مصائب عصر عاشورا حسینی
بر نـیـزه تکیه داده تـنـها تر از هـمیـشه با چـهـرۀ خـمـاری زیـبـا تر از همیشه بـذر تـرانه بـارید از ابر خـطـبه هایش امـا زمـین دل هـا صحـرا تر از همیشه سرنـیـزه ها شـنـیـدند لحـن تـلاوتش را اما مــحـل نـدادنـد، امـا تـر از هـمیـشه سنگی ز جاهـلیت پرتاب شد به سویت این بـار پَـر گـرفـتی بالاتـر از همیـشه پیشانی ات ترک خورد، آئینه موج برداشت تو قطره قطره گشتی دریا تراز همیشه انگار حـیدری تو مظلـوم تر ز دیـروز انگار زینب است او زهرا تر از همیشه معراج جمع اضداد این جاست اینکه افتاد مجنون تر از همه وقت، لیلاتر ازهمیشه
: امتیاز
|
مصائب وداع سیدالشهدا
نام خــدا را بر زبان تـقـریــر می کرد حــلـقــوم را آمـاده شمـشـیـر می کـرد اشـک تـمـنـای سکــیــنـه گـاه رفــتـن بـر قلب او کارِ هزاران تـیـر می کرد ازفرط غیرت سوخت مغز استخوانش وقتی که دشمن، خیمه را تسخیر می کرد زخم فـراوان بر تنش، امّا به حـسرت بر حــالت اهـل حرم تـدبـیــر می کرد با خـون خود از حنجـر خشک بـریده آیات سرخ عشق را تـفـسـیـر می کرد فـریـاد از قــومی که فـرزنـد نـبـی را سنگ جفایش میزد و تکـفـیر می کرد جای تـسلّی، دشمن از فَــرط قـساوت بر پای فرزندش علی زنجیـر می کرد شـیـرازۀ قـلـب محـبّان پـاره می گشت گر «صدر»،کلکش بیش از این تحریر می کرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
آرام تـر بـرو که تـوانی نـمـانـده اسـت تا آخـرین نگـاه زمـانـی نـمـانده است بگذار تا که سیر نگـاهت کنم حسیـن! یک لحظه بعد از تونشانی نمانده است میخـواستم فـدای تو گـردم ولی نشد بعد از شهید علـقمه جانی نمانده است تو میروی، پس که؟ عنان گیر من شود وقتی که هیچ مرد جوانی نمانده است این گـله های گرگ نشـسـتـند در کمین تا با خـبـر شــوند شـبانـی نمانده است ای نـازنـیـن بــرادر خـوبـم امـان بـده با یک نظر به خواهر زارت توان بده او رفت و بعد شیهه اسبی غریب، ماند شاخه شکست، رایحۀ عطر سیب ماند یک تن به جای حضرت یوسف به چاه خفت اما سـری؛ دریغ به روی صلیب ماند از آن همه جـمال جـمـیـل خـدا؛ فـقـط تصویر مات وخاکی شیب الخضیب ماند دیگر بـرای بـوسۀ شـمــشـیر جا نبـود حتـی لبان دخـتـرکش بی نصیب ماند در لابه لای آن همه فـریـاد و هـلـهـله تنهـا صدای مـادری آنجا غـریب ماند ای نـازنـیـن بــرادر خـوبـم امـان بـده با یک نظر به خواهر زارت توان بده صحرا میان شعلۀ صد تازیانه سوخت پروانه های کوچکِ در این میانه سوخت تـنهـا نه بال نازک پـروانـه های دشت گل های سرخ روسری دخترانه سوخت یکـبـاره کـربـلا و مـدیـنـه یکی شـدند پهلو ودست وصورت وبازو و شانه سوخت ای نـازنـیـن بــرادر خـوبـم امـان بـده با یک نظر به خواهر زارت توان بده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا در وداع
بـمـان که روشـنـی دیـدۀ تـرم بـاشـی شـبـیـه آئـیــنـه ای در بـرابـرم بـاشی هوای خیمۀ من بی نگاه تو سرد است بـمان که مـایـۀ دل گرمی حرم باشی چه شد که از ته گودال سر در آوردی تو زیـنـت سـر دوش پـیـمـبـرم باشی تو در بـلـدتـرین نیـزه منـزلت کردی به این بهـانه مگـر سایـۀ سـرم باشی تو آفـتـابـی و بالای نیـزه هم که شده بـمـان که روشـنـی دیـدۀ تـرم بـاشـی
: امتیاز
|